۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه

تهران

تهران
این روزها تهران شهر عجیبی شده ، همه از هم می ترسند ، حتی مردم عادی هم ار هم می ترسند . حتما تجربه کرده اید قبلا وقتی چند نفر ایرانی یک جا جمع می شدند چه حرفهایی می گفتند و می شنیدند مثلا توی تاکسی تقریبا همه تحلیل ها و نقدهای خودشان را می گفتن که نقطه مشترک همه آنها انتقاد بود ، اما حالا کمتر کسی جرات می کند حتی توی تاکسی حرفی بزند یا انتقادی بکند . ترس اولین گام به عقب حساب می شه . شاید هم منطقی همین باشد چون کسی دلیلی نمی بیند که بخواهد جان ، مال ، یا خانواده اش را به خطر بیندازد . چند روز پیش که جمعه بود باید می رفتم چهار راه ولی عصر کاری داشتم .با ید پیاده می رفتم چون نماز جمعه بود و نمی شد با ماشین رفت ، وقتی می خواستم از خونه برم بیرون با خودم فکر کردم حالا که پیاده هستم دوربین عکاسی رو بردارم عکس بگیرم اما راستش ترسیدم ، ترس از این که اگه دوربین یا حتی خودم رو گرفتند چی کار کنم ، خلاصه این که بدون دوربین رفتم ولی صحنه های جالبی دیدم از خیابان ولی عصر که می رفتم پایین جمعیت خیلی زیادی نشسته بودند توی خیابان ، تقاطع خیابان ولی عصر و طالقانی ، هوا گرم بود آفتای هم خیلی تیز . وسط خیابان زیر آفتاب تیز توی هوای گرم یه خانم جوانی رو دیدم که نشسته بود روی یه تیکه پارچه یه بچه هم که 4 یا 5 ماه بیشتر سن نداشت روی پاش خوابیده بود . ازطالقانی که رد شدم بر ولی عصر یه مرد میان سال رو دیدم که نشسته بود یه گوشه توی سایه و تکیه داده بود به دیوار ، از همون آدمهای که توان باز کردم چشمشون رو ندارند ، خم میشن و بعضی وقتها با سر می خورن زمین حتما می دونید که چه جور لباسهایی می پوشن . این آدم نشسته بود و گدایی می کرد . پول خوبی هم جمع کرده بود .
ما ایرانی ها خیلی زود به هر شرایتی که پیش بیاد عادت می کنیم یا بهتره بگیم خودمون رو عادت می دیم .
اگه ایران بشه لاس وگاس همه ما قمار باز می شویم اگر مثل جزیره برهنگان بشه همه ما لخت میریم از خونه بیرون اگر مثل روزهای اخیر خیابانها شلوغ بشه همه ما انقلابی می شویم ، روزها و شبهای عاشورا طوری گریه می کنیم خودمون رو میزنیم حتی با چاقو ، که انگار عزیزترین کسمون رو از دست دادیم اگه جایی غذای نزری بدن صفی می بندیم که شای به چند کیلومتر هم برسه ، برای این که بگیم آدم خانواده داری هستیم برای یک شب عروسی پول نزول می گیریم یا از کسی قرض می گیریم و چند میلیون تومان می دیم فقط برای آرایش عروس ، سوار تاکسی که می شیم اگه راننده 25 تا تک تومامی هم بیشتر بخواهد دعوا می کنیم و خیلی چیزهای دیگه که می دونید ...
تصور من اینه که دلیل همه این رفتارها خوب یا بد فکر نکردن و دلیل فکر نکردن فقر ، فقر فرهنگی فقر فلسفی فقر آموزش و فقر مادی .
به امید روزی که هیچ ایرانی فقیر نباشد .

من


این تصویری است که خودم از خودم دارم ...

قانون

دنیا قانونهای جالبی دارد .
جاسوس تا وقتی قابل احترام و با ارزش است که اطلاعات می دهد .
دکترها تا وقتی خوب هستند که دستشان نمی لرزد .
مهندس ها تا وقتی لازم هستند که چیزی می سازند .
برای فوتبالیست تا وقتی هورا می کشند که می تواند بدود .
اما هنرمند تا همیشه خوبند ، چون هنرمند همیشه آگاه می کند ، همیشه می سازد ، همیشه مفید است حتی اگر دستانش که نه چهار ستون بدنش هم بلرزد .
پس هنر قانون ندارد.
زنده باد هنرمند .
تمام تلاش همه همین است که هنری داشته باشند .

اولین قدمها

اولین قدمها
تا حالا به اولین روزهایی که راه رفتن را یاد گرفتید فکر کرده اید!!!
اولین قدمهایی که برداشتید ، اولین گامها .
به راهها اشتباهی که رفتیم اگر نمی رفتیم و به چاه های احتمالا در آن گرفتار شدیم .
فکر کردید ؟
به راههای خوبی که رفتیم که شاید قله بود ، شاید شهرت ، شاید پول ، شاید هم در آخرش عشق بود .
عشق در آخر راهای خوبی است که رفتید یا راه های بد .
چاه است یا قله ؟