۱۳۸۸ شهریور ۷, شنبه

زمانی که بچه بودیم دلمان می خواست وقتی بزرگ شدیم مثل پدرمان یا مادرمان باشیم کار او را ادامه بدهیم مثل او رفتار کنیم حتی بعضی وقتها می خواستی مثل آنها لباس بپوشیم . کمی که بزرگتر شدیم شرایط فرق کرد دیگه پدر و مادر ایده ال ما نبوند ، البته در بعضی موارد هم این طور نیست ولی بیشتر همین است . بزرگتر که شدیم بعضی از ما می خواستیم مثل خواننده که دستش داریم یا مثل سوپراستارهای سینما باشیم شاید هم مثل فوتبالیستهای مشهور یا دیگر ورزشکاران که همیشه پیگیر اخبار و حوادث آنها بودیم عکسشان را روی در و دیوار اتاق میزدیم از آنها صحبت می کردیم مطالب که به آنها ربط داشت برایمان مهم بود ، حتی اگر حرکت زشتی مثل اعتیاد یا جدا شدن از خانواده یا بد رفتاری در جمع را هم از آنها می شنیدیم کارش را توجیه می کردیم که او آدم خاص مشهور محبوب یا این طور چیزها است خلاصه این که او را مقصر نمی دانستیم و همیشه تبرعه بود ، فقط چون به او علاقه داشتیم و ما هم می خواستیم مثل او باشیم .
ما باز هم بزرگتر شدیم باز هم ایده ال ها فرق کرد اما این سری خیلی فرق کرد ، از بابا شروع شد به هنرمند و ورزشکار ادامه پیدا کرد و رسید به جایی که حالا هستیم .
حالا نه پدر نه مادر نه ستاره های سینما نه ورزشکاران و این جور آدمها ایده ال ما هستند دیگر اینها ما را ارضا نمی کنند .
به جایی رسیدیم که تقریبا همه در زندگی به اینجا میرسند یکی دیرتر یکی زودتر . حالا ایده ال ما یک نفر است کسی که او را عشق خود می نامیم ، حالا طوری لباس می پوشیم که دل بری کنیم با او مهربان هستیم درد دل می کنیم ، با او سفر می رویم با هم عکس می گریم از هم ناراحت می شویم و برای هم ناز می کنیم .
بله این روند طبیعی زندگی است که البته استثناء هم در این قانون هست .
از پدر و مادر شروع شد چون در آن زمان دنیای ما همان اندازه بود به ستاره ها رسید که فکر می کردیم آنهاخیلی خوب و بزرگ هستند آن زمان هم دنیای ما همان اندازه بود ولی حالا ...
اما آیا این نقطه آخر است یا این که باز هم چیزی هست ؟
شما چی فکر می کنید ؟

هیچ نظری موجود نیست: