۱۳۸۸ مهر ۲۶, یکشنبه

سوپ جو و کبوتر


رفتم خرید ، چشم افتاد به جو پوست کنده مناسب برای سوپ . هوس سوپ کردم  ، جو خریدم که سوپ بپزم . من آشپزی را کار قشنگی می بینم که نتیجش سیر شدن آدم ، تقریبا خوب آشپزی می کنم . از خرید که برگشتم بعد از این که رفتم توی آشپز خانه چیزای که خریده بودم رو گذاشتم روی میز ،اومدی توی اتاقم ، روی تخت دراز کشیدم و تو فکر بودم که متوجه صدای از پشت پنجره  شدم ، دقت کردم متوجه شدم که دوتا کبوتر نشستن پشت پنجره اتاق من ، پنجره رو که باز کردم کبوترها پرواز کردند ، یاد اون بسته جو افتادم که برای سوپ خریده بودم ، رفتم سراغ خریدم و اندازه یه مشت جو برداشتم و ریختم پشت پنجره برای کبوترها ، نمی دونم چرا احساس کردم اون پرنده ها خسته بودند . بعد که دقت کردم دیدم بیشتر او دونه های جو رو خردند . دوباره یه مشت جو ریخم پشت پنجره .
بعضی وقتها متوجه خوردن پرندها می شدم ، همین کار رو ادامه دادم تا جو که خریده بودم تموم شد .
بعد با خودم فکر کردم ، من که اصلاً نمی خواستم جو بخرم ولی هوس سوپ کردم و خریدم اما سوپ نخوردم ولی چند تا کبوتر که احساس می کردم خسته هستن سیر شدند . من هنوز هوس سوپ دارم ولی از سیر شدن کبوترها بیشتر از خوردم سوپ کِیف مردم .
آیا واقعاً همه کارهای طبیعت همین طوره ؟ 


۱ نظر:

Asheghaneh گفت...

سلام دوست عزیز
خوبی؟
ممنون از اینکه به ما سر زدین
شما هم وبلاگ زیبایی دارید.
موفق و سربلند باشی