۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

نیاز

آدم وقتی گرسنه میشه غذا می خوره ، وقتی تشنه می شه آب می خوره ، خسته می شه می خوابه . این نیازها برای همه انسانها هر جایی که باشند یکسان و راه حل راحتی هم داره ، اگه غذا نبود یه تیکه نون و می شه خورد ، اگه آب سرد و گوارا نبود می شه آب گرم نوشید ، اگه تخت پر قو نبود روی زمین می شه خوابید .
همه به خنده به تفریح به شادی به کار به پول و خیلی چیزهای دیگه نیاز دارن ولی هر کسی یه جوری به اینها نگاه می کنه و با توجه به فلسفه خودش با نیاز های که داره برخورد می کنه .
من گرسنه بشم غذا می خورم ، تشنه بشم آب می خورم اما یه چیزی هست که داره منو عزاب می ده .
من غم دارم که نمی دونم چیکارش بکنم ، صحبت کردم دوا نشد ، بحس کردم دوا نشد ، بی خیال شدم دوا نشد ، بی دلیل خندیدم دوا نشد ، مست شدم دوا نشد ، قدم زدم ، کتاب خوندم دوا نشد ، نوشتم دوا نشد ، عکس گرفتم دوا نشد ، فکر کردم دوا نشد ، من حتی گریه کردم اما دوا نشد برای غمی که دارم . غمی که داره نابودم می کنه .
حاضرم هرچی دارم بدم که غم ولم کنه ، پول بدم ، کارم رو بدم ، دستم و پام حتی حتی حاضرم دوربینم رو بدم که غم نداشته باشم که ولم کنه این غمی که داره منو زجرم می ده .
نمی دونم چه گناهی کردم که اینه تاوانش ، من که به کسی بدی نکردم .
همه از من انتظار دادن همه ، هر کس که من رو می شناسه از من انتظار داره ، اما من چی من از کی انتظار داشته باشم به خدا دیگه نمی تونم ، انرژی ندارم .
جونم ولی جوونی بلد نیستم ، غمی که دارم جونیمم ازم گرفت .
با خودم فکر به آخرش ، که چی قراره بشه !؟
اما نتیجه .............. فقط همینه ، جای خالی که ...




هیچ نظری موجود نیست: